شهید بهشتی از نگاه رهبري (1)




‏شايد اين هم يکي از ابعاد مظلوميت اين شهيد عزيز باشد. شهيد بهشتي با اينکه از لحاظ علمي شخصيت برجسته‌اي بودند، آن‌چنانکه در حد مقام علمي ايشان بود، شناخته نشدند، اما بايد بگويم که ناشناخته ماندن جنبه علمي شهيد بهشتي در ميان عامه مردم، به دليل آن بوده است که جنبه‌هاي سياسي، بقيه ابعاد شخصيت ايشان را تحت‌الشعاع قرار داده بود و همگان، ايشان را در درجه اول به عنوان يک سياستمدار مجرب مي‌شناختند. هميشه اين‌طور است که يک جنبه برجسته در شخصيت چند بعدي انسان در محيطي که آن جنبه بيشتر رواج دارد، ساير جنبه‌ها را تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد. شما در محيط‌هاي فلسفي دنيا برويد، مشکل بتوانيد ثابت کنيد که ابن‌سينا طبيبي بوده که با قاروره و خون و نبض و امراض هم سرو کار داشته است.
علت اين امر آن است که در آن محيط، آن بعد شخصيت اين آدم آنقدر بزرگ است که اجازه نمي‌دهد به ياد بقيه ابعاد باشند. شهيد بهشتي همين‌جور بود. بي‌شک اگر سراغ دوستان فرهنگي قديمي شهيد بهشتي برويد و با آنها صحبت کنيد، درست يادشان نمي‌آيد که ايشان رئيس ديوان‌عالي کشور بوده و سررشته قضا در برهه‌اي دست ايشان بوده است. براي اين عده مشکل است که بعد قضايي شخصيت شهيد بهشتي را تصور کنند، چون بُعد فرهنگي او با همان عظمت در ذهن آنها مجسم است. تنها کساني همه ابعاد زندگي اين شخصيت بزرگ ما را به ياد مي‌آورند که در هر برهه‌اي از زمان با بخشي از وجود او و بعدي از ابعاد شخصيت او سرو کار داشته‌اند.
‏دوستان نزديک ايشان غالباً اين گروهند، دوره علمي ايشان را ديده‌اند، دوره سياسي‌شان را ديده‌اند، دوره مديريت‌شان را ديده‌اند، دوره جنگ و گريزشان را با طاغوت را ديده‌اند. همه اين دوره‌ها را شهيد بهشتي داشته‌اند که ما از نزديک شاهد بوديم و من خودم يکي از کساني هستم که تصورم اين است که بايد بيشتر ابعاد شخصيت ايشان را توصيف کنم و يقين دارم که نمي‌توانم. علتش هم اين است که شهيد بهشتي به معناي حقيقي کلمه يکي از شخصيت‌هاي نادر ما بود. من بعد از شهادت آقاي بهشتي بارها اين را به دوستان نزديک‌مان گفته‌ام که ايشان از جمله شخصيت‌هاي از عادي بالاتر بود.
ما در بين شخصيت‌هاي جهاني و انقلابي، افراد بسياري را مي‌بينيم که آدم‌هاي خيلي خوب و کارآمدي هستند، اما آدم‌هاي عادي هستند و جنبه فوق‌العاده و برجسته‌اي در آنها نيست. اگر بخواهيم مثالي براي يک شخصيت فوق‌العاده که جنبه برجسته‌اي داشته باشد بزنيم، بايد از امام خميني نام ببريم که نمونه تعالي شخصيتي است، يعني همه چيز در ايشان فراتر از معمول شخصيت‌هاست. شهيد بهشتي از جمله کساني بودند که در ابعادي فراتر از شخصيت‌هاي عادي و معمولي هستند و اين را ما در او به عينه مشاهده مي‌کرديم. شخصيت‌هاي جهاني هم که ايشان را ديده بودند، چنين احساسي داشتند.
‏البته در زمان ايشان افراد معدودي از شخصيت‌هاي برجسته به ايران آمدند، اما همان‌ها که آمدند تحت‌تأثير ايشان قرار گرفتند و بعد هم به ما اظهار کردند. به هر حال شهيد بهشتي يک چنين شخصيتي بود، به اين جهت بود که ابعاد فراوان شخصيت ايشان را حتي دوستان نزديکش نمي‌توانند جمع‌بندي کنند، لااقل من نمي‌توانم اين کار را بکنم. اما در مورد جنبه‌هاي علمي شهيد بهشتي، اولاً ايشان در فقه شخص برجسته‌اي بودند و تحصيلات عاليه و بسيار خوبي در قم داشتند. مي‌دانيد که درس مرحوم داماد در فقه درسي بود که اگر چه کساني که در درس ايشان شرکت مي‌کردند زياد نبودند، اما غالباً فضلاي ممتاز در درس آن مرحوم حضور داشتند. البته بعضي از آنها مختص درس ايشان بودند و بعضي ديگر درس ايشان را مي‌رفتند و در درس‌هاي ديگر مثل درس امام هم شرکت مي‌کردند. اما يک مجموعه سطح بالاي علمي و خوب در درس مرحوم داماد جمع مي‌شدند و يکي از برجسته‌ترين شاگردهاي درس فقه ايشان، شهيد بهشتي بودند.
‏من وقتي در سال 37 به قم رفتم، آقاي بهشتي يکي از فضلاي معروف قم بودند. يعني ايشان در آن وقت مدرس سطح بودند و ظاهراً سطوح عاليه را درس مي‌‌دادند و طلبه‌هايي را مي‌شناختم که به درس شهيد بهشتي مي‌رفتند. از جمله، بعضي از فرزندان مرحوم داماد هم بودند که در درس مرحوم بهشتي حاضر مي‌شدند و ايشان استادزاده‌هاي خودش را تربيت مي‌کرد. اين از لحاظ فقهي که حاکي از آن است که شهيد بهشتي شخصيت بالايي بود.
‏بعدها هم در مسائل و جريانات مختلف و در بحثهايي که در طول دوران مبارزه پيش مي‌آمد، هرجا که صحبت به مباحث فقهي کشيده مي‌شد، آثار همان فکر باز و قوي را در شهيد بهشتي مي‌ديديم. ايشان با مسائل، کاملاً پخته و آشنا برخورد مي‌کردند. با اينکه سال‌ها بود که ايشان کارهاي تخصصي فقهي مثل يک آدم مشغول به فقه که دائماً کتب فقهي مطالعه مي‌کند نداشتند و به قول ما طلبه‌ها نسبت به فقه تارک بودند، در عين حال هميشه حاذق و مسلط به کليات مسائل بودند و فکر روشن و باز ايشان کار خودش را مي‌کرد و راهگشايي مي‌نمود.
‏در زمينه فلسفه هم اين‌جور بود. در سال اول يا دوم بود که من اطلاع پيدا کردم مرحوم طباطبايي جلساتي در شب‌هاي پنج‌شنبه و جمعه دارند وعده‌اي از فضلا در آن شرکت مي‌کنند. علامه، مباحث فلسفي را در آن جلسه در سطح بالايي مطرح مي‌کردند. اين همان جلسه‌اي بود که به تدوين کتب اصول فلسفه منتهي شد.‏اين موضوع مربوط است به سال 39 سالي که بنده در آن جلسات شرکت مي‌کردم. در آن سال‌ها تصادفاً با آن جلسه ارتباط پيدا کردم و چند جلسه‌اي هم شرکت کردم. بعدها البته مدت چند ماه به آن جلسه مي‌رفتم، اما در آغاز ورودم به قم تصادفاً با اين جلسه مرتبط شدم. در آن جلسه کسي که حرف مي‌زد و با استاد بحث مي‌کرد. يعني در آن جلسه که چهره‌هاي خوب و فاضل امروز که مي‌شناسيم و به فلسفه معروفند شرکت داشتند، سخنگوي اول و اشکال کننده اول، آقاي بهشتي بود. به قول ما طلبه‌ها مستشکلين غالباً فضاي برتر و صاحبان ذهنهاي فعال بودند و آقاي بهشتي بيشترين اشکال را مي‌کرد و بيشترين حرف را مي‌زد و با استاد بحث مي‌کرد، مرحوم بهشتي بود.
استاد هم به ايشان کمال اهتمام و توجه را داشتند. بعدها هم در مباحث فلسفي کاملاً آشکار بود که مرحوم بهشتي چهره برجسته‌اي است. منتهي در طول سال‌هاي بعد از 42 و فعاليت‌هاي گوناگون، کارهاي فقهي و فلسفي و به اصطلاح حوزه‌اي و علمي ايشان تحت‌الشعاع کارهاي بنياني و عميقي قرار گرفت که ايشان در پيش گرفته بودند. به هر حال ايشان در علوم فقهي و فلسفي متبحر بودند و در طول سال‌هاي مبارزه به شيوه‌هاي ديگر و با استفاده از مايه‌هايي که از حوزه به دست آورده بودند، تبحر خود را نشان دادند. مطمئناً اگر ايشان در حوزه مي‌ماندند، يکي از مراجع تقليد مسلم زمان مي‌شدند.
‏به نظر جنابعالي چه شيوه‌هايي را مي‌توان اتخاذ کرد که ابعاد مختلف شخصيت شهيد بهشتي هر چه بيشتر به جامعه شناسانده شود؟
‏شهيد بهشتي قاعدتاً نوشته‌هاي فقهي، علمي و فلسفي دارند، يعني هيچ طلبه‌اي نيست که در دوران تحصيل خودش نوشته‌هايي نداشته باشد. اصولاً کارهاي طلبگي با نوشتن همراه است. مطمئناً ايشان هم‌چنين نوشته‌هايي را دارند، به خصوص نوشته‌هاي فلسفي مربوط به همان جلساتي که اشاره شد. اين جلسات در آن زمان که مي‌گويم، يعني سال‌هاي 37 و 38، جلسات پرشوري بودند. علامه طباطبايي بحث‌هايي داشتند که پس از آن مباحثاتي که با هانري کربن شروع کردند.
کساني که به شکلي مستمر در آن بحث‌ها شرکت داشته‌اند، مثلاً برادراني مثل آقاي جوادي آملي که در آن جلسات مرتباً حضور داشتند، مي‌توانند مشخص سازند که موضوع آن بحث‌ها چه بوده است. اينها را بايد در نوشته‌هاي شهيد بهشتي پيدا کرد که قاعدتاً هم هست و آنها را در اختيار حوزه‌هاي علميه بگذاريم و طلاب و فضلا بخوانند و مطمئناً چهره علمي ايشان به اين شکل آشکار خواهد شد.
همين‌طور هم مباحث فقهي ايشان. اصولاً يکي از کارها همين است. اگر تأليفات فقهي هم داشته باشند، به شناساندن شخصيت ايشان کمک خواهد کرد. به نظر بنده اين راه موفقي خواهد بود.
همانطور که در قسمتي از فرمايشاتتان مطرح فرموديد، شهيد بهشتي از مايه‌هاي علمي خود در سال‌هاي بعد از قيام سال 1342 براي مبارزه بنيادي جهت تحول و رشد دادن افکار و پرورش افراد مبارز سود بردند. ايشان از اين زمان به بعد، خدمات خيلي بزرگي به نهضت اسلامي ما کردند و يکي از افراد بسيار مؤثر در شکل گرفتن مبارزات بودند و اتفاقاً در اين دوران متأسفانه شخصيت شهيد بهشتي شناخته شده نيست. چون جنابعالي در طول مبارزات و قبل از آن شناسايي و ارتباط مستقيم با ايشان داشته‌ايد، لطفاً در اين مورد هم توضيح بفرماييد.
اين بُعد را که ذکر کرديد، بُعد مهمي از ابعاد مختلف شخصيت شهيد بهشتي است و بايد بيان شود. قبل از آنکه به تلاش و فعاليت ايشان در زمينه‌هاي بنياني و فرهنگي و علمي که گفتيد اشاره کنم، نکته‌اي را بايد بگويم و آن اين است که اين گونه فعاليت‌ها با دو نيت و با دو نوع سمت‌گيري انجام مي‌گيرند. يکي اين است که يک نفر به کار تحقيقي علاقه دارد و فکر مي‌کند که مثلاً مباحث تحقيقي اسلامي را تحقيق کند و يا بنويسد، در اين صورت شروع مي‌کند مثلاً در زمينه مسائل اقتصادي اسلام، مسائل اخلاقي اسلام، در زمينه قرآن و در زمينه‌هاي مختلف تحقيق مي‌کند و يا مي‌نويسد. انگيزه او در اين کار صرفاً علاقه و اعتقاد به اين نوع کار است و فکر مي‌کند که اين کار حقيقتي را آشکار خواهد کرد. ما از اينگونه محققين، هم در قم و هم در ساير حوزه‌ها و شهرستان‌ها داشته‌ايم و داريم و ارزش و ارج هم دارند. مرحوم شهيد بهشتي اين‌طور نبود.
ايشان اهل کار تحقيقاتي بود، منتهي سمت کار تحقيقي‌اش سمت مبارزه اي و انقلابي بود، به اين معنا که ايشان آدمي بود که از دوران نهضت ملي وارد مبارزه شده بود، يعني از سنين جواني و حتي نوجواني و از سال‌هاي 27، 28. اين‌طور که خودشان نقل مي‌کردند وارد ميدان مبارزه و با انگيزه‌ها و حرکت‌هاي سياسي آشنا شدند. بعد به قم آمدند و دنباله درسشان را ادامه دادند، اما آن فکر سياسي و جهت‌گيري سياسي از ذهن ايشان نرفته بود. ايشان ناگهان در سالهاي 38 و 39 در قم به اين فکر مي‌افتاد که اگر بخواهيم مبارزه سياسي بکنيم با چه هدفي بايد باشد و با چه وسيله‌اي مبارزه صورت بگيرد؟ بايد توجه کرد که اصولاً روح کارهاي تحقيقاتي شهيد بهشتي اين‌گونه بود. هدف تشکيل يک جامعه آرماني و ايده‌آل بود. ولي آن جامعه را چه کسي مي‌خواهد اداره کند و بگرداند. در اين جا بود که شهيد بهشتي متوجه نياز يک نيروي انساني کار آمد شد.
اما اينکه با چه ابزار و هدايتي مي‌خواهد حرکت کند، مسلم بود که با هدايت ايدئولوژي اسلامي و در اينجا بود که متوجه افکار اصولي و بنياني اسلامي شد.‏تحقيقات ايشان براي اين بود که آن تفکر اصولي اسلامي بتواند مبارزه را از آغاز تا پيروزي هدايت کند و بعد از اين پيروزي بناي نوين جامعه را پي‌ريزي کند. ايشان در فيش‌ها و نوشته‌هايي که طي سال‌ها تهيه کرده بودند، يکي از تحقيقاتشان حجيت قرآن بود. شما ببينيد يک مسلمان براي حجيت قرآن که کار نمي‌کند، زيرا قرآن ثابت است، در حقيقت شهيد بهشتي يک مبناي فکري عميق اسلامي را از بنيان شروع به چيدن کرده بود. يعني مبنا، چيدن و بناکردن جامعه اسلامي از اولين سنگ با فکر عميق اسلامي بود و مسلم بود که بنايي که با اين طرز تفکر ساخته شود، خيلي منطقي و طبيعي خواهد بود. لذا شهيد بهشتي از بنياد شروع کرده بود. من کارهايي را که از ايشان در يادم هست مي‌گويم.
‏اولين کاري را که به ياد دارم ايشان انجام دادند، (ممکن است افراد ديگر کارهاي ديگري از ايشان به ياد داشته باشند) تأسيس مدرسه دين و دانش در قم بود. اين مدرسه را ايشان با کمک بعضي از بزرگان قم بنا نهادند و خودشان هم رئيس آن شدند. يعني رئيس يک دبيرستان. حالا شما فکر کنيد که در آن موقع، يعني سال‌هاي 37و 38 يک طلبه در قم رئيس يک دبيرستان شده است. اين کار بسيار غيرمعمول بود. ايشان هم رئيس دبيرستان بود و هم دبير زبان انگليسي. يک طلبه قاعدتاً دبير زبان انگليسي نمي‌شود و اين مسئله بسيار جالب بود. شهيد بهشتي آدم بسيار عجيبي بودند و جا دارد که اين مسائل در مورد اخلاقيات ايشان بحث شود که ايشان چه آدم سنت‌شکن و مستقلي بودند و هميشه با کارهاي ناآشنا، آشنا مي‌شدند.
‏من خيال مي‌کنم که همکاران ايشان در آن مدرسه تفکرشان با آقاي بهشتي فرق داشت. آنها فکر مي‌کردند که بچه‌ها وقتي به مدارس ديگر مي‌روند، فاسد مي‌شوند و لذا تصميم گرفتند مدرسه‌اي درست کنند که بچه‌ها فاسد نشوند.
‏آقاي بهشتي فکر مي‌کرد که بچه‌ها در مدارس ديگر، آن‌طور که بايد درست نمي‌شوند و آن راهي که بايد شروع شود با آنها شروع نمي‌شود، لذا بايد مدرسه‌اي ساخت که بچه‌ها را آن‌طور که لازم است تربيت کند و راهي که بايد شروع شود با آنها شروع شود. اين همان فکري بود که آقاي بهشتي را بعد از آنکه از آلمان برگشتند. به وزارت آموزش و پرورش کشاند و به فکر برنامه‌ريزي کتاب‌هاي درسي انداخت. اين حاکي از اين است که اين آدم براي آنکه چند بچه را از چنگ معلم ناباب برهاند، مدرسه را درست نکرده بود، بلکه مدرسه حلقه‌اي از يک سلسله تفکر بنيادي در امر تربيت و آموزش بود. کار دومي که مي‌توانم از شهيد بهشتي ذکر کنم، کلاسي بود که ايشان تشکيل داد. حدود سال‌هاي 40و 41 ايشان در قم کلاسي درست کرد و از سي نفر دعوت کرد که به اين کلاس بروند و درس‌هاي جديد از جمله زبان خارجي و مقداري هم علوم را فرا گيرند. ترکيب اين سي نفر را بگويم که من بودم، آقاي رفسنجاني بود، مرحوم رباني شيرازي بود، آقاي مصباح يزدي بود و خيلي‌هاي ديگر.
‏شهيد بهشتي اين کلاسها را درست کردند و از سي نفر دعوت کردند. ايشان در همان جلسه اول گفتند که ما فکر مي‌کنيم که آقايان احتياج دارند که حداقل يک زبان خارجي را بياموزند.
به علاوه در کنار اين درس، يک ساعت ديگري هم برايتان مي‌گذاريم که مسائل علمي امروز را ياد بگيريد. اين حرکت نويني بود.
البته من چند جلسه‌اي بيشتر شرکت نکردم و زياد براي من جاذبه نداشت، چون در آن حد بلد بودم، اما بعضي از برادران در همان کلاس به‌طور اصولي زبان خارجي را ياد گرفتند. خود شهيد بهشتي هم از اولين جلسه کلاس، مثل يک معلم تدريس را شروع کردند و بعدها به علت اينکه وقت نمي‌کردند معلم زبان گرفتند و کار تدريس ادامه يافت. همين‌طور يک معلم هم براي علوم بود که تدريس مي‌کرد.
‏يکي از خاطرات شيريني که از آن موقع به ياد دارم اين است که طلبه‌ها دبيرها را با اشکالات طلبگي که آن دبيرها اصلاً به آن عادت نداشتند، محاصره مي‌کردند و شبهه‌ها و خدشه‌هاي طلبگي را که در درس‌هاي ما خيلي عادي و رايج بود به کلاس درس مي‌کشيدند و آن دبيرها اصلاً در کلاس‌هايشان اين چيز‌ها را نديده بودند و شاگردان هم اغلب از فضلاي معروف و بنام بودند. به هر حال تشکيل اين کلاس يکي از کارهاي آقاي بهشتي بود. ببينيد اين کار هدفش چه مي‌توانست باشد. بعد از مدتي، در سال 43 که من آن وقت در مشهد بودم، همين کلاس ادامه يافت و شهيد بهشتي جلسه‌اي درست کردند براي بحث در باب حکومت اسلامي. يعني آن روزي که هنوز مباحث ولايت فقيه و حکومت اسلامي از طرف امام امت به صورت فقهي و علمي مطرح نشده بود، ايشان يک کنفرانس عظيمي درست کردند و صاحب‌نظران ، فضلا و طلاب راجع به مسائل مربوط به حکومت اسلامي در آن بحث مي‌کردند. آقاي هاشمي و آقاي مصباح بودند که مجموعاً زير نظر آيت‌ا... مشکيني کار مي‌کردند.
البته من در آن وقت در مشهد بودم، اما اطلاع داشتم که چنين جلسه‌اي با چنان محتوايي برقرار است و يادداشت‌هاي بسياري هم فراهم کرده بودند. متأسفانه بعد از پيش آمدن سفر ايشان به آلمان و پراکنده شدن بقيه آقايان و شدت پيدا کردن فشار دستگاه، اين جلسات ديگر تشکيل نشدند. ولي گمان مي‌کنم که از يادداشت‌هاي اين جلسات بعدها در تشکيل حزب استفاده‌هاي زيادي شد. مي‌بينيد که آقاي بهشتي در سال 42 چنين کاري را انجام دادند که تحقيقاتي محض نبود.
تمام کارهاي بنياني آقاي بهشتي از اين قبيل بود، يعني کارهايي را از صفر شروع مي‌کردند تا به همه چيز برسانند. در اين کارشان مبارزه سياسي حاد نبود، ليکن اگر اين کار انجام نمي‌شد جاي آن خالي مي‌ماند و اگر ايشان اين کار را نمي‌کردند، کس ديگري جايگزين نمي‌شد و ايشان چه خوب کار خودشان را در اين مجموعه عظيم حرکت مبارزه و انقلاب مردم پياده کرده بودند و زودتر از همه اين کار را شروع کردند و تا پايان نيز اين راه را ادامه دادند.
‏جلسات تفسير ايشان نيز در ادامه همين برنامه بود. آن جلسات در زماني بود که هيچ کار علمي جمعي در تهران انجام نمي‌شد. البته ما در مشهد جلساتي داشتيم، اما در تهران ممکن نبود. تنها کاري که انجام مي‌گرفت جلساتي بودند که آقاي مطهري داشتند که عده معدودي در آن شرکت داشتند و جلسه‌اي که ايشان داشتند، پس مي‌بينيد که اگر کسي گمان مي‌کند که آقاي بهشتي مبارزه نکردند، علت آن اين بود که اين کارها را مقطعي و جدا از هم و بي‌ارتباط به روح و سمت‌گيري او مشاهده مي‌کند، شهيد بهشتي مايل نبودند به آلمان بروند. ايشان را مجبور کردند، چون در آلمان کسي نبود و کساني که مايل بودند يک روحاني در مصدر کار دانشجويان مسلمان باشد، تصادفاً يک روحاني متجدد با معلومات و شجاعي که در زمينه مسائل مبتلا به آنان مورد نياز بود، يافته بودند و به شخصيت آقاي بهشتي توجه داشتند.
فراموش نشود که قبل از آن نيز مسافرت به خارج در زمينه کاري ايشان بود. مثلاً ايشان در سال 1337 قصد مسافرت به ژاپن را داشتند. مسافرت تبليغي که البته ممکن نشد. لکن اين کار به مخيله ديگران نيز خطور نمي‌کرد، ولي ايشان به عنوان تبليغ قصد اين کار را داشتند که بعدها اينکار را به شهيد باهنر محول کردند و ايشان رفتند. در سال 42 يا 43 ايشان قصد سفر به آلمان را داشتند ليکن گفتند رفتن من منوط به درخواست بعضي از روحانيون برجسته از قبيل آقاي ميلاني و ديگران است، زيرا کساني که قبل از آقاي بهشتي درخواست کرده بودند که به آلمان بروند تجار مسلماني بودند که با مسجد هامبورگ در ارتباط بودند، از جمله آقاي حاج حسين آقاي اخوان بودند که تا آخر هم از دوستان و علاقمندان ايشان بودند ولي آقاي بهشتي رفتن به خارج را منوط کردند به درخواست روحانيون و علماي برجسته آن زمان از جمله آقاي ميلاني که ايشان هم درخواست کردند و آقاي بهشتي عازم آلمان شدند.
منبع:شاهد ياران شماره 8